کودک توانمند

امیر جون در یکی از سردترین شبهای زمستان (نیمه شب 12 دی ماه 89) گرما بخش وجودمان  شد . نوزادی آرام  و  دوست داشتنی.

وانت دوست داشتنی

امیر یه وانت سبز کوچولو داشت به اندازه کف دست  که خیلی دوسش داشت اجازه نمی داد کسی باهاش بازی کنه .من داشتم می رفتم توی اتاق که حواسم نبود و پا گذاشتم روی وانت و  دو تا از چرخهاش شکست . من که می دونستم امیر خیلی به این ماشین علاقه داره ناراحت شدم و نمی دونستم چه واکنشی نشون می ده . نشستم روی مبل داشتم فکر می کردم که یه دونه دیگه مثل همین براش بخرم  اما اون  کادو بود و  نمی دونستم از کجا بخرم اومد پیشم و گفت مامان ناراحت نباش اون ماشین دیگه بدرد نمی خورد اشکالی نداره نمی خواد ناراحت باشی.
10 تير 1393

بدون عنوان

مامان : امیر گوجه فرنگی بخور برای سلامتی خوبه ، گوجه همیشه آدم را سالم نگه می داره. امیر در حال خوردن گوجه : مامان وسط خیابون هم سالم می مونم ؟
1 تير 1393

بدون عنوان

دیشب بعد از بازی ایران و آرژتنتین  امیر : مامان آرژانتین برد؟ مامان: آره  امیر: ما آوردیم ؟!
1 تير 1393

بدون عنوان

سلام . امروز یک تیر ماه 93 ساعت 8:25 دقیقه که این وبلاگ را ایجاد کردم  امیر جون سه سال و پنج ماه ماه و بیست روزه است  .امید که با ایجاد این سایت و درج خاطرات و  نکات آموزشی جذاب گامی مفید در راستای توانمند سازی این فرشته های آسمانی برداشته باشم.
1 تير 1393
1