وانت دوست داشتنی
امیر یه وانت سبز کوچولو داشت به اندازه کف دست که خیلی دوسش داشت اجازه نمی داد کسی باهاش بازی کنه .من داشتم می رفتم توی اتاق که حواسم نبود و پا گذاشتم روی وانت و دو تا از چرخهاش شکست . من که می دونستم امیر خیلی به این ماشین علاقه داره ناراحت شدم و نمی دونستم چه واکنشی نشون می ده . نشستم روی مبل داشتم فکر می کردم که یه دونه دیگه مثل همین براش بخرم اما اون کادو بود و نمی دونستم از کجا بخرم اومد پیشم و گفت مامان ناراحت نباش اون ماشین دیگه بدرد نمی خورد اشکالی نداره نمی خواد ناراحت باشی.
نویسنده :
بهار
10:35